:: دلـ‌صــــدا ::

:: دلـ‌صــــدا ::

این‌که می‌گویم فقط بینی و بین الله:
فاطمه جان! بعدِ تو هم‌صحبتم شد چاه...

بایگانی

زینت آسمون | حامد زمانی

سه شنبه, ۱۹ فروردين ۱۳۹۳، ۰۳:۴۱ ق.ظ

زینت آسمون

باز امشب از تب تو شها تاب می‌خورم

باز از فرات خشک لبت آب می‌خورم

باز از نسیم کرب و بلا مست می‌شوم

می‌سوزم و سیاهی یک‌دست می‌شوم

آقا! شروع من تویی، به نام اسمت...

مولا! تموم آدما غلام اسمت

وقتی کشیدی دستتو  رو سرم

شدم گدای دورِ حرم

تو می‌دونی که من یه روسیاهم

عشقم، همه‌ی دل‌خوشیم همینه

چشام یه روز اینو ببینه:

عزیزِ فاطمه! دادی پناهم...

بمیرم آقا، کفن نداری

چرا تو سر در بدن نداری؟!

تو زینتِ اهل آسمونی

حالا چرا پیرهن نداری؟!

من از تو دل‌نمی‌کنم

آقام اگه قابل بدونی

اگه میونِ عاشقات

این دلِ ما رو دل بدونـی

من از تو دل‌نمی‌بُرم

مگه می‌شه از تو جدا شـد؟!

مگه می‌شه دل به تو داد

و بی‌خیال کربلا شد؟!

تموم زندگیمو من

مدیون دستای تو هستم

نمی‌دونم چه‌جوری شد

ندیده من دل به تو بستم

ولی بدون هرجا باشم

نشونِ نوکری‌ت باهامه

تموم عالم بدونه:

هرجا باشم حسین آقامه