فرمانده | حامد زمانی
شکوه آسمون، خواب شهابا
فقط تو چشم تو تعبیر میشن
تو که فرمانده باشی توی دستات
تموم سنگها سجّیل میشن
تو مثل اون پرستویی که از کوچ
برای چند فصلی جامیمونه
تو مثل اون پرستویی که آخر
خودش رو تا قبیلهش میرسونه
اسیر پیله هم باشه مهم نیست
که پروانه یه روز پـر درمیآره
دلِ هرکی یه جایی مونده باشه
از اونجا عاقبت سر در میآره
واسه رفتن به این مهمونی انگار
باید پرپرشه سر تا پا تن تو
میون شعله ابراهیم بودی
چه جشنی بود جشن رفتن تو
مثل تو راهیِ کرب و بلاییم
هنوز یاد محرم مونده با ما
اگه دشمن تو رو از ما گرفته
هنوز خط مقدم مونده با ما
چقدر با رفتن تو گریه کردند
همونا که دنیاشون تو بودی
به کی دلخوش کنند وقتی که نیستی
یتیمایی که باباشون تو بودی
پرستوی روزای کوچ عاشق
چه با آرامش از اینجا پریدی
تو از جام شهادت مست بودی
شهادت رو تو لب تشنه چشیدی
دلت پیش خدا آرومگرفته
که تا زندهست دنیا، زنده باشی
تموم سنگها سجّیل میشن
تا اون روزی که تو فرمانده باشی